۲۳ اسفند ۱۳۹۱
نامه به آسید حسن آقای مدرس
آسید حسن آقای مدرس.سلام. خوبین؟ ما چند نسل بعد شما هستیم. تقریبا ۸ دهه از شهادت شما می گذرد. حتما شما، ماها را به یاد نمی آورید. اما من حس کردم خیلی با شما صمیمی ام که خودمانی، با آسید حسن اقا براتون نامه می نویسم. از بعد انقلاب، در این سی و چند ساله این قدر اسم شما را شنیده ام، فیلم و نمایش و بزرگداشت، دیده ام و رفته ام و شرکت کرده ام که اصلا فکر میکنم آسید حسن آقای پیشنماز سر کوچه مان را صدا می زنم. شما بدون اینکه بخواهید جزئی از انقلاب ما شده اید. من خیلی با شما دوست داشتم حرف بزنم. شاید خیلی از مردم کشور بخواهند به دلیل تئوری هایی که به شما منسوب است، با شما صحبت کنند. کاش می شد از آن دنیا نامه ای جواب بدین. با پستی، ایمیلی و یا چیز پیشرفته تری. این اولین بار نیست که دارم مستقیما با شما حرف می زنم. میگویند شهیدان زنده اند. پس حتما یادتان هست بار اولی که با شما هم صحبت شدم. سا ۵۷ بود. تقریبا همه ملت ایران انقلاب می خواستند. مردم شهری که میزبان شما هستند. کاشمری ها. آنها هم مثل بقیه مردم به خیابان ها آمده بودند. از مشهد با ژیان آمدم کاشمرتون تا قبل از مراسم راهپیمایی مردم علیه رژیم شاه سخنرانی کنم. دروغ چرا. تا آن روز که البته زیر ۲۰ سال عمر داشتم، اسم شما را نشنیده بودم. وقتی وارد کاشمر شدم، همه میگفتند مراسم سر مزار آقای شهید برگزار می شود. سر یک تپه بود مزار آقای شهید. بعد از سخنرانی من شلوغ و پلوغ شد. تیر اندازی و کشتار. چندین آقای شهید دیگر آن روز در کاشمر به زمین ریختند و روز تاریخی کاشمر شد. نمی دانم به خاطر می آورید یا نه، یکی من را فراری داد و آورد سر قبر شما و رفت و من تنها شدم با شما. مثل امروز نبود که هر روز از بزرگراه مدرس رد بشم و این همه اسم شما را شنیده باشم. قبر شما خیلی مخروبه بود. آنجا یک تاریخچه مختصری از شما زده بودند. هیچی از مبارزات شما علیه رضا خان توش نبود. مردم میترسیدند. همه شهر به شما میگفتند آقای شهید. ولی هیچکس نمی گفت این آقا را، چه کسی شهید کرده است. اگر تازه واردی می پرسید، کاشمری ها چشمکی می زدند و تازه وارد هم نمیدانم چه جوری می فهمید منظور رضا خان و دستگاه حاکم است. آن روز برای من که طلبه پر شور و نوجوانی بودم، و به قبر شما پناه آورده بودم و منتظر آرام شدن شهر بودم، روز تاریخی و به یادماندنی شد. آخر اولین بار بود که به مزارتان آمده بودم. نشستم با شما حرف زدن. فکر نکنم یادتان باشد. اما من یادمه. از اینکه نماینده مجلس شده بودید، خیلی تعجب می کردم. بهتان گفتم که سازشکار بودید. وقتی کمی روم باز شد پرسیدم، حضرت آیه الله مدرس اصلا کارتان را قبول ندارم که رفتید جزو عمله ظلمه شده اید. خادم مزارتان آمد کنارم نشست. فضا باز شده بود. آرام به من گفت آقا را مسموم کردند. کشتند. شهید کردند و کلی زندگی شما را در خواف و کاشمر را تعریف کرد. گریه کرد و من هم گریه کردم. خودم خجالت کشیدم چرا با شما آن جوری حرف زدم. ذهنم رفت به مصیبت هاتان. در به دری هاتان. تبعیدتان و شهادتتان.
آسید حسن آقا، این را دیگر حتما شنیده ای. همان سال انقلاب شد. من دیگر کاشمر نیامدم. اما به دستور امام مزار مفصلی به پاس زحماتتان ساختند. معروف بود امام خمینی پای سخنان بی پروای شما در محلس آمده است. گاهی که با نزدیکان امام حرف می زدم روی این نکته تاکید می کردند که امام بیش از همه تحت تاثیر شما بودند. همین دلیل مهمی بود که اسم شما همه جا پخش شود. من هم رئیس شدم. در رسانه. کلی برای یاد کرد از فعالیت های شما در رادیو مطلب خواندیم. هرکس در مورد مدرس هر چه می نوشت، قابل پخش بود. سن من بالا تر رفته بود. کلی چیز یاد گرفته بودم. یک بار عکس مزار مفصل و معظم شما را بعد از بازسازی دیدم. یک سر ذهنم رفت به آن روز. کاشمر و قبر کوچک شما و درد دل هام. این بار این سوال برایم پیش آمد که آیا شما انقلابی بودید و یا می خواستید از درون حکومت با مبارزه با مفاسد، آن را اصلاح کنید. تازه این حرفها رو من یاد گرفته بودم. خیلی این سوالم را جدی نگرفتم ورد شدم. دوباره برگشتم عکس مزارجدیدتان را ببینم. هوس کردم بیایم کاشمر، خدمتتان. نشد. تا اینکه پیشنهاد شد یک نامه بنویسم به شما.فکر کردم خیلی حرف ها را بعد از این همه سال باید برایتان بنویسم. آن روز فقط آن پیرمرد شما را معرفی می کرد. اما حالا که بعد از سه دهه می خواهم نامه بنویسم، دیگر همه ایران اسم شما را شنیده اند. از همه مهمتر اینکه موقع انتخابات مجلس، همه خودشان را همنام شما معرفی می کنند. نمی دانم خبرتان داده اند یا نه. اصلا روز شهادت شما روز مجلس نام گرفته است. شما را نمونه نماینده واقعی و آرمانی می دانند. گرچه البته فکر نکنم خیلی ها بشناسند شما را. فقطاسمتان را شنیده اند. ولی خذا وکیلی آنهایی که شما را هم می شناسند، کم نیستند. فقط دیگر خیلی کار به مبارزات شما ندارند. به گفتگوهای شما در مجلس توجه نمی کنند. یک سوال مهم دیگری از شما دارند. مطلبی از شما که از خود شما بیشتر
مطرح شده است. سی سال است که یکسره برای ما گفته اند که مدرس - یعنی شما - گفته اید که سیاست ما عین دیانت ماست. خیلی ها اگر بخواهن پای این نامه را امضا کنند حتما دوست دارند شما توضیح بیشتری می دادید. شما حتما آدم بزرگی بوده اید که این حرف شما این قدر محکم مطرح شده است، که تنه به تنه قرآن ووحی منزل می زند.
آسید حسن آقا، جزوه ای، یادداشتی، چیزی از خودت باقی نگذاشتی این مطلب را توضیح بیشتری بدهید؟ دین عین سیاست است؟ سیاست عین دین است؟ اصلا چرا حتما باید عین هم باشند.
یک عده خیلی بی رحمند. فکر می کنند شما به عنوان یک آیه الله سیاسی، اولین کسی بودید که دین را ابزار سیاست کرده اید و استفاده ابزاری از آن را باب کردید. من یقین دارم منظور شما این نبوده. زندگی ساده و سالم و مبارزات سخت و تبعید و درد هایی که بر شما رفته است، نشان می دهد اهل دنیا نبودید. اما اگر روزی خواستید جواب بدهید، بدانید که این سوال رو یک جوری برای ما توضیح بدهید. آقای مدرس. حضرت آیه الله. شما و مبارزاتتان در تاریخ ایران ماندنی است.