آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
با صد هزار زينت و آرايش عجيب
شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود
گيتي بديل يافت شباب از پي شبيب
چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد
لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب
نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن
ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب
خورشيد زابر تيره دهد روي گاه گاه
چونان حصاري كه گذر دارد از رقيب
يك چند روزگار جهان دردمند بود
به شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب
باران مشكبوي ببارد نو به نو
و ز برف بركشيد يكي حله قصيب
گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت
هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب
لاله ميان كشت درخشد همي ز دور
چون پنجه عروس به حنا شد خضيب
بلبل همي بخواند بر شاخسار بيد
سار از درخت سرو مر او را شده مجيب
رودکی