۱۴ بهمن ۱۳۸۶
احمد بورقانی بی خش ترین آدمی که شناختم
دیشب بیهوا یک اساماس آمد که احمد بورقانی درگذشت. پشت فرمان بودم. دخترم فریده هم کنارم بود. چنان با صدای بلندی اِ گفتم که دخترم از جا کنده شد. مگر میشود احمد به همین راحتی بمیرد؟! این هفتهها بهخاطر انتخابات و جوشی که برای وضع فعلی میزد، زیاد با هم، همجلسه بودیم. قلم بسیار روانی داشت و هوش فوقالعادهای؛ اما اینها را خیلیها دارند. دل و روح زلالی داشت که آن را کمتر کسی دارد. احمد بورقانی را از سالهایی که در ستاد تبلیغات جنگ کار میکرد و خبر مینوشت و بعد که به خبرگزاری جمهوری اسلامی رفت، میشناختمش. بعدها که کمال خرازی به نیویورک رفته بود، احمد نماینده خبرگزاری در آنجا شد. در این فاصله کمتر با او ارتباط داشتم. وقتی بعد از دوم خرداد آقای مهاجرانی وزیر ارشاد شد، معاونت مطبوعاتی که مهمترین جای سیاسی آن وزارتخانه بود کاندیداهای فراوانی داشت. مهاجرانی احمد را انتخاب کرد. همه هم ساکت شدند و هم راضی.
احمد بیخشترین شخصیتی بود که دیدهام. هیچوقت نمیشد او را عصبانی دید. از هیچ کس کینه در دل نداشت. از ادبیات راحتی استفاده میکرد که دوستانهترین و شیرینترین رابطه را با خوانندهاش ایجاد مینمود. نزدیک به سه دهه در حوزه خبر و اطلاعرسانی بود. به خاطر روح مردانگی و صفای بینظیرش یاور همه مطبوعاتیها بود؛ از پیگیری کارهای شخصی آنان گرفته تا مشکلات روزنامهها. بارها دیده بودم تا سردبیری را میدید او را به گوشهای میکشید و به صورت تخصصی مشکلات نشریهاش را تشریح میکرد و راهنمایی مینمود. در همه جلسههای مطبوعاتی در رسانهها حاضر بود. آنقدر بر کارش مسلط بود که خاتمی، کروبی، جبهه مشارکت و ائتلاف اصلاحات و بعضی از نمایندگان مجلس با همه اختلاف نظرهایی که دارند، به او برای نوشتن بیانیهها و خبرهایشان بیش از همه اطمینان میکردند و از وجودش بهره میگرفتند. در مجلس ششم هم که نماینده بود در هیأت رئیسه کارپرداز مطبوعاتی بود. وقتی مجلس تمام شد پرونده اداریاش را به ریاست جمهوری انتقال داد و مأمور خدمت به کتابخانه ملی شد. وقتی رئیس جدید کتابخانه ملی در زمان دولت جدید آمد، قبل از این که مراسم معارفه تشکیل شود پرونده استخدامی احمد را از آنجا به ریاست جمهوری فرستادند. جالب این بود که احمد وقتی معاونت مطبوعاتی شده بود و جای رئیس کتابخانه فعلی رفته بود، خیلی اصرار میکردند که از آن همه مشکلات دوران معاونت مطبوعاتی حرف بزند. با همان مردانگی نظامآبادی قبول نمیکرد. فکر کنم اصلاً در زندگیاش قبول نکرد که علیه فردی حرف بزند.
نازنین و مهربان بود. هر کس از نیروها و افراد از یکدیگر دلخور میشدند، احمد با آن که از خیلی دوستان ما جوانتر بود ولی پدرانه وارد حل و فصل میشد. عضو جبهه مشارکت نبود اما از اکثر آنان فعالتر و پرنشاطتر در جهت اهداف و کارهایشان تلاش و فعالیت میکرد. عضو اعتماد ملی نبود اما مشاور رسانهای آقای کروبی بود. شخصیت بیخش او محبوبش کرده بود. با آقای خاتمی هم خیلی مأنوس بود. احمد مشکلگشا بود. دیشب آخر شب با مصطفی تاجزاده رفتم منزل احمد؛ همه بودند. واقعاً همهی شخصیتهای فرهنگی کشور به خصوص اصحاب رسانه در آنجا بودند. باور کردنی نبود. همه در آن غربت شب منتظر احمد بودند که با لحن طنزپردازانهاش لبخندی بر لب همه جاری کند؛ ولی نیامد. بهت و غربت و غم جایگزین آن لبخندها شده بود. سهامالدین بورقانی فرزند روزنامهنگارش را بغل کردم. نتوانستم گریه نکنم. فکر میکنم آن همه جمعیت که دیشب تا بعد از نیمه شب در خانه احمد بودند همه خود را مثل خانواده احمد عزادار میدیدند. احمد همچنان بخند و بخندان.