۲۳ آبان ۱۳۸۳
عيد فطر
عيد فطرتان مبارک
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
مي زخمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست
نوبۀ زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندي و طرب کردن رندان پيداست
چه ملامت بود آن را که چنين باده خورد
اين چه عيبست بدين بيخردي وين چه خطاست
باده نوشي که در او روي و ريايي نبود
بهتر از زهد فروشي که در او روي و رياست
ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آنکه او عالم سر است بدينحال گواست
فرض ايزد بگزاريم و به کس بد نکنيم
وانچه گويند روا نيست نگوييم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خون رزانست نه از خون شماست
اين چه عيبست کزان عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بي عيب کجاست