۳۰ تير ۱۳۸۴
ديالوگ زنانه دوران قاجار
نوکرفرمانفرمایان، کل هادی يک دختر داشت که از مرض آبله نجات پيدا کرده بود. کوچک ترين آن ها بود از مرض آبله جان به در برده بود، ولي تمام صورتش از مهر آبله سوراخ سوراخ مانده بود، شايد اگر آبله آن طور صورت او را خراب نکرده بود دختر خوشگلي مي بود، اعضاي صورتش متناسب بود ولي در اثر آبله ابروها و مژه هاي او تُنک بودند و دور چشمانش قرمز رنگ به نظر مي رسيد. او از ما چند سال بزرگ تر بود.
خواهرم با احتياط در حالي که برگي را دور انگشتانش مي پيچيد سؤال کرد: «معصومه آيا خواستگاري که برايت آمده هنوز پابرجاست و خواهان زناشويي با تو مي باشد؟»
معصومه از خوشحالي کمي سرخ شد و بدون خجالت گفت: «بله خانم خواستگاري برايم پيدا شده که در بازار تجريش يک دهنه دکان دارد. مادر و خواهرش آمده اند منزل ما و مرا هم ديده اند». تبسمي بر لبانش نقش بست ادامه داد: «لابد مرا پسنديده اند چون بله برون دارد تمام مي شود».
من که کوچک تر بودم، از شرم چشمانم را به زور بلند مي کردم. صحبت دربارۀ مرد غريبه و حرف زناشويي دنيايي بود دور دست و حتي فکر آن هم برايم احتياط داشت.
- او را ديده اي؟
- بله خانم با دختر عمويم از جلوي دکان او گذشتيم و من از زير چادر و پيچه به او نگاه کردم.
- چطور به نظرت آمد؟ جوان بود؟
- والله خانم از زير چادر موقع گذشتن ممکن نيست سن او را بتوان درست تشخيص داد ولي به نظرم ميانه سال آمد.
من هم که ميل داشتم داخل صحبت شوم يک مرتبه پرسيدم: «خوب بود؟» بيش از اين نتوانستم بگويم تا گوش هايم قرمز شد و قلبم از اين گستاخي شروع به زدن کرد. از سؤالم پشيمان شدم و در دل به خود نهيبي زدم. خوب بود يعني چه؟ حرف بيجا و مهملي زدي.
معصومه به آرامي تمام گفت: «خانم جون، خوب يعني چه؟ خوبي مرد از زندگي و رفتارش معلوم خواهد شد».
خواهرم گفت: «مي گويند مردها زن ها را مي زنند حتي بعضي ها با مشت لگد آن ها را ناقص مي کنند».
معصومه با عقل و فرزانگي خاص مردمي که سختي و بدبختي را از نزديک ديده و آزمايش کرده اند گفت: «خدا نکند که زن گرفتار مرد بد خلقي بشود، ولي اگر سرنوشتش چنين باشد او نمي تواند آن را تغيير دهد اما مي تواند آن را تعديل کند. نبايد مرد را تحريک کرد تا کار به جدال و کتک کاري برسد. زن با ملايمت و مدارا مي تواند خلق و رويۀ شوهرش را تغيير بدهد تا زندگي فرزندانش در آرامش بگذرد».
- خوب معصومه چه مي داني رفتار او چگونه خواهد بود؟
- مي گويند مردي است سر به راه و دنبال کسب و کارش. با ايمان و مسلمان است. قمار باز و کفتر باز نيست، در دامان پدر مادرش بزرگ شده نه در کوچه و بازار، اکنون هم در کنار پدرش تأمين معاش خانواده را مي کند.
پس از مکثي اضافه کرد: «خانم مگر يک دختر چه مي خواهد؟ مردي که نانش را بدهد و زندگيش را تأمين کند و بچه هايش را از آب گل بيرون بياورد و نگذارد منحرف شوند».
«از کتاب مهرماه فرمانفرمایان در کتاب خاطرات زير نگاه پدر»