۳۱ خرداد ۱۳۹۵
خاطرات شفاهی رادیو (29)/ خاطرات رادیووقتی تجربه راهاندازی رادیو دریا به عنوان فضای شاد داخل شهرها، موفق نشد و به اجبار رادیو دریا بیش از یکسال دوام نیاورد، من همچنان بر این باور بودم که در ایام جنگ، باید مردم شهرها را با آرامش و شاد و با زندگی عادی اداره کرد و التهاب جبههها را به داخل کسب و کار و زندگی مردم نکشاند تا از داخل بدنه حامی جنگ خسته نشود. همچنانکه آن ایام طنزی که منبع جدی داشت مطرح بود که از وقتی صدام جنگ شهرها را به داخل تهران کشانده است، زمزمههای پذیرش صلح پشتوانه قویتری پیدا کرد.
بر اساس همین فلسفه در زمستان 1364 در رادیو گروه مستقلی با نام گروه ورزش و تفریحات سالم بنا گذاشتیم. استقلال یک گروه یعنی داشتن زمان و فضای بیشتر برای پرداختن به آن عنوان. همان گروهی که در رادیو دریا مشغول شده بودند و حالا هویت شادمانی پیدا کرده بودند، مسئول راه اندازی گروه ورزش و تفریحات سالم شدند و در بهار 65 با برنامه صدای بهار در رادیو حضور پیدا کردند و برای اولین بار پس از چند سال، صحبت از گل و بلبل شد و اشعار حافظ و موسیقی سنتی ایران در رادیو پخش شد. در برنامه صبح جمعه و برنامههای گروه ورزش و تفریحات بنای کار جدیدی گذاشته شد که گوینده زن و مرد دیالوگها را به صورت پینگ پنگی اجرا میکردند و زن دنبال حرف مرد و مرد دنبال حرف گویندگان خانم را میگرفت و این هم آن روزها نو بود. تا مدتی تحمل شد ولی بعدها مورد انتقاد قرار گرفت. در دنباله این فضا برنامه عصر جمعه هم درست شد. مردم با رادیو زندگی میکردند و رسانه دیگری نداشتند. مهمترین کار برای ادامه برنامههای شاد و بازگرداندن روح امید در زندگی اجتماعی، مساله هنرمندان و مجریان بود.
نیروهای بعد از انقلاب بیشتر فرهنگی و سیاسی بودند. کادر جدید بخصوص در طنز و مطالب شاد تربیت نشده بودند. استفاده از نیروهای قبل از انقلاب هم تابو بود. ترسان و لرزان به مدیران گروه ورزش و تفریحات سالم گفتم یک فهرست از قدیمیهای رادیو که در کار طنز بودهاند آماده کند. سعید توکل و احمد شیشهگران لیستی را آوردند. اولین آنها منوچهر نوذری بود. شخصاً آنها را اصلاً نمیشناختم، خیلی پاستوریزه بودم و قبل از انقلاب رادیو گوش نمیکردم.
آقای کدخدازاده مدیر هماهنگی رادیو و واسطه بین قدیمیها و جدیدیها بود. از او پرسیدم که میتواند نوذری را پیدا کند. بررسی کرد. چند روز بعد خبر داد که در یک فروشگاه لوازم التحریر در میدان آزادی کار میکند. سال 67 بود که نوذری را به رادیو دعوت کردیم. آن موقع خیلی از کسی مشورت نمیگرفتیم. نوذری در ملاقات اول، وقتی وارد اتاق هماهنگی رادیو شده بود، زده بود زیر گریه. به بچهها گفته بود که شماها هم قد ایرج من هستید.
بعد با من ملاقات کرد. گفتم قصد داریم شادی را به داخل خانهها ببریم و میخواهیم از تجربه شما استفاده کنیم. همانجاها هم گفتم اگر توانستیم با شما ادامه بدهیم سراغ دیگران هم میرویم.
نوذری مرا بغل کرد. گفت که یکبار در همان لوازمالتحریر فروشی، عدهای ریخته بودند توی مغازه و تهدید کرده بودند که در مغازه را گِل میگیریم.
بعد خاطراتی را نقل کرد که در دربار و جاهای دیگر رفته و برنامههای شاد اجرا میکرده. من نمیدانستم. کمی تنم لرزید ولی گفتم که ما این صدا را برای شاد کردن دل مردم ایران میخواهیم، همین مردمی که جنگ کردهاند و انقلاب.
استارت آمدن نیروهای قبل از انقلاب با ورود نوذری به رادیو و دعوت ما از او انجام شد. خوشبختانه تجربه موفقی بود. نوذری و امثال او هم با مردم با انقلاب و با روند جامعه مشکلی نداشتند. آنها فقط کارشان قبل از انقلاب مجری گری بود. بعد از انقلاب هم می توانستند مجری گری کنند مثل همه آدمهایی که قبل از انقلاب شغلهای دیگری داشتند.
هنوز هم وقتی بعضی از قدیمیهای رادیو را میبینم آن دعوت را شجاعت فوقالعادهای توصیف میکنند. نوذری راه موفقیت را طی کرد و بعد از رادیو به تلویزیون رفت و ستارهای شد که همه ایران در مرگش عزاداری کردند.