۰۱ مهر ۱۳۹۹
خاطرات گاهانه کرونایی (10)
بچه بودم. یکی از دوستان پدرم از سفر آفریقا آمده بود دیدنشان. منم آن گوشه نشسته بودم و گوش میکردم. میگفت در آفریقا یک بوتهها و گلهایی هست که همین جور که نگاهش میکنی میبینی دارد رشد میکند. این توی ذهن کودکانه من مانده بود. واقعا نمیدانم بود این گیاه یا نبود. اما وقتی خواستم این مطلب را بنویسم یهو از بچگی این داستان راهش را پیدا کرد به امروز. این هفته کرونا و دلار باهم چنان جستی زدند که میشد نشست و رشدشان را مشاهده کرد. هیچکدامشان هم کوتاه نمیآیند. حالا برای کرونا میشود ماسک زد و تماشا کرد، جهش دلار چه راه حلی دارد.
خدا قبول کند از معلمها. کارشان خیلی در این شیر تو شیری سخت شده است. بعضیا میروند سر کلاس. همان کلاس را عده بیشتری توی خانه آنلاین باید گوش کنند. صدا نمیرسد. میرسد. تخته را نمیبینند. یکی میخواهد میکروفونش را باز کند. خانم اجازه. آقا اجازه. ما نمیشنویم. ما ندیدیم.کی فکر میکرد چنین روزگاری را.
محمد حسین حرمی، یکی از دوستان خوبم از زمانی که در رادیو بودیم در ایام جنگ، آخرین مدیر رادیو جبهه بود که قطعنامه تصویب شد. بعد رادیو جبهه شد گروه جنگ و تاریخ. با کرونا پر کشید. خیلی دلم سوخت. در آغاز چهلمین سالگرد آغاز جنگ یاد او و خیل شهدا و تلاشگران عرصه تبلیغات جنگ گرامی باد. بخصوص آنها که گوشه و کنار جانبازند و بیتحرک و دهها سال است گوشه منزل یا آسایشگاهها کز کردهاند و دارند روزگار بعد جنگ را تماشا میکنند و البته خانوادههای عزیزشان.
من از روزهای اولیهای که کرونا رسما اعلام شد، شروع کردم به خاطراتنویسی روزانه. دو سه روز که گذشت خانم متیننیا از روزنامه اعتماد در جریان قرار گرفت. گفت کاش این را برای صفحه آخر اعتماد مینوشتید. اما میدانستم با غیرتی که برای روزنامه و صفحهاش دارد، محال است قبول کند که منم همان روز بذارم در فضای مجازی. نمیدانم روزنامهها چقدر، قدر این روزنامه نگاران حرفهای را میدانند.
خلاصه من دوماه نوشتم. هر روز. آن موقعها هم فکر میکردیم که یک هفته، دو هفته تمام میشود. حتی همان روزها در رشت جشن مفصلی هم گرفتند برای پایان کرونا در گیلان.
حالا همه آن خاطرات کتاب شد. چاپ شد. انتشارات روزنه چاپ کرد. خیلی هم خوشگل. بنام کرونا و دیگر شیاطین. از سر مبارک من هم به عنوان دایره کوید نوزده استفاده کرده. بدون توجه به شئونات روحانیت.
خانمهایی که نجوای عالم غیبی را میشنوند میگویند گوششان گاهی به آنها میگوید وقتی گوشواره و ماسک و عینک را تحویل من دادین، خجالت نکشین کیفتونم بدین من.