۰۲ دی ۱۳۸۵
يلدا بازی وبلاگی
دو سه روزی است كه sms بارون شدم و همه میپرسند در يلدا بازی شركت نمیكنی؟ ايميل هم زياد داشتم. روزهای گذشته هم كه گرفتار بودم كمتر به وبلاگها سر زده بودم. همه وبلاگها دارند يلدا بازی میكنند. قصد داشتم امروز در مورد مراسم قشنگ ديروز شب يلدای چلچراغ که به من هم نشان داده بودندُ بنويسم. ولی الپر و پینکفلودیش و گلنسای گل آقا و حذفیات نوشته بودند كه امروز يلدا بازی كنم و تصمیم گرفتم فردا در مورد چلچراغ بنویسم. اگر اشتباه نكنم بايد ۵ نكته از خودم را كه معمولاً ديگران نمیدانند بنويسم. كار قشنگی است ولی ۵ تا كم است. انشاالله بقيهاش سالهای ديگر. از مبتكران اين بازی قشنگ هم بايد تشكر كرد. كاش يك نفر هم متولی شود و همه آنها را در يك جا جمع كند.
اما ۵ نكته:
۱) از بچه گی به طرز وحشتناكی از جوجههای چند روزه میترسم، يکبار در منزل يكی از دوستان امام جماعت چهار پنج نفر بودم، چند تا جوجه با سرعت به طرفم آمدند. نفهميدم نمازم را چگونه تمام كردم. ۲) در حادثه كوی دانشگاه رفته بودم به آنجا سر بزنم. نفهميدم از طرف چه كسانی (حزبالهی ها يا ديگرانی كه من را آخوند ديده بودند) در محاصره افراد قرار گرفتم. شيشه ی عقب ماشين شكست، با سرعت از محاصره بيرون رفتم، دم منزل كه رسيدم ديدم يک چاقوی بزرگ تا دسته در صندلی كه نشسته بودم فرو رفته كه اگر يک ذره بيشتر فرو رفته بود يا به بالاتر صندلی اصابت كرده بود، الآن زبونم لال حداقل قطع نخاعی بودم!!! ۳) يکبار مشهد در منزل پدری در حياط نشسته بوديم زنبور هم در حياط بود. سبزی خوردن هم سرسفره بود. توی سبزیخوردن، يک فلفل ريز سبز هم بود كه نديدم، وقتی خوردم و سخت سوختم، گمان كردم كه يكی از زنبورها رفته توی حلقم. داد میزدم زنبور خوردم زنبور خوردم. ۴) خانمم را هميشه به نام فهيمه میشناختم. يادم نبود كه اسمش در شناسنامه فاطمه است. وقتی دختر دومم دنيا آمد، برديمش پيش امام تا در گوشش اذان بگويند. امام گفتند اسم هم بگذارم؟ گفتم حتماً. پرسيدند اسم مادرش فاطمه نيست؟ گفتم نه. گفتند اسمش را فاطمه بگذار. بعد كه يادم آمد حيفم آمد توصيه امام را عمل نكنم. حالا در شناسنامه هم اسم دخترم فاطمه است و هم اسم خانمم. ۵) قرص خوردن را خيلی دوست دارم. گاهی سفر كه میروم حتماً به داروخانهها سر میزنم و میپرسم قرص خوب چه داری؟
باور كنيد دو سه ساعت فكر كردم كه كدام ۵ تا وبلاگ را در ادامه يلدا بازی بنويسم. با حساسيت وبلاگم و ملاحظات مختلف و اين همه عزيز و نازنينی كه وبلاگ مینويسند، نتوانستم انتخاب كنم. اگر میشد يواشكی اعلام كرد، میكردم ولی حيف كه نمیشه. كاش میشد مثل شماها هر وبلاگی را كه دوست داشتم مینوشتم.