۱۰ بهمن ۱۳۸۲
کميته مشترک ضد خرابکاري
در آستانه دهه فجر، به همراه رئيس جمهور براي بازديد زندان توحيدکه همان کميته مشترک ضد خرابکاري زمان شاه است، رفته بوديم. دربين راه که با آقاي خاتمي مي رفتيم، مي گفت مي خواهم شعر قاآني را بخوانم:
هان اي دل عبرت بين از ديده عبر کن هان
من هم قبل از انقلاب که نوجوان کم سن و سالي بودم، مدت کوتاهي در آنجا زنداني بودم.

در گوشه وکنار زندان مجسمه هايي، چه از شکنجه گران و چه از شکنجه شدگان درست کرده بودند. بعضي سلول ها را هم که افراد سرشناس در آن بودند، مجسمه هايي ازآنان داخل سلول هايشان قرار داده بودند.

بعد از بازديد در سالن سخنراني نشستيم. آقايي بنام مطهري که بيش از 3 سال را در سلول انفرادي گذرانده بود و شش ماهي را هم در قفسي در راهرو محبوس بود (وهمان قفس را هم بازسازي کرده بودند) آمد و از خاطراتش گفت، خانم دباغ نيز. واقعا متاثر شديم و اشکمان جاري گشت.

من در همان شب به چند نکته توجهم جلب شد که همان ها را بازگو مي کنم:
1- همان آقاي مطهري مي گفت اسم اينجا را موزه نگذاريد، عبرتگاه بگذاريد. خيلي تعبير خوبي بود. وزير اطلاعات هم گفت ما اينجا را بازسازي کرديم تا هيچگاه هيچ کس از همکاران ما فکر نکند با اين شيوه مي توان حکومت کرد. خدا کند در عمل موفق شود چنين کند. من براي سخنراني آقاي خاتمي نبودم. از طرف دولت مي بايست همراه با تعدادي از وزراء با مجلسيان صحبت مي کرديم، ولي حتماً ايشان هم از دل عبرت بين ياد کرده است. احيا آن روشها، همان سر نوشت شاه را براي همه حکومتهاي جهان و منجمله ما رقم خواهد زد. اي کاش همه ما اين را ازعمق وجود ، نه ازروي شعار باورکنيم.
2- آنچه مردم ايران را از دست حکومت شاه نجات داد، حضور و خواست مردم بود. وقتي آن همه رنج و اندوه و سختي زندانيان سياسي قبل از انقلاب را مي بيني و وقتي آن همه تلاش رزم آوران جبهه جنگ را که با شهامت خودشان استقلال سرزمين ما را حفظ کردند به ياد مي آوري، از اينکه بر سرزمين انقلاب با روشهاي متحجرانه و غير عقلاني، هر روز براي جدا شدن مردم از انقلاب طرحي نو در مي اندازند که نمونه برجسته آن در همين انتخابات مجلس هفتم روشن است، غصه و غم تا اعماق وجود انسان رسوخ مي کند. انقلابي که با آن سختي بدست آمد و با آن دشواري راهش طي شد، چگونه بايد ملعبه يک عده قرار گيرد که عمداً حمايت مردم را از آن کمرنگ کنند. اين جملات براي نسل ما که انقلاب کرده ايم خيلي پر معناست.
3-حالا از اين حرفهاي جدي گذشته، دم يک سلولي ديدم آقاي خاتمي من را صدا مي کند.جلورفتم، گفت که اين سلول دائي ات، شهيد هاشمي نژاد است که تنديسش را گذاشته بودند. پرسيد موبايلت همراته؟گفتم آره. آقاي خاتمي گفت بيا کنار تنديس بنشين و عکس بگير. موبايلم را گرفت تا از آن سلول تاريک عکس بگيرد. اين عکس را آقاي رييس جمهور گرفته است.

4- تاحالا درمورد دوربين به روي هم نياورده بوديم ولي بالاخره اين دفعه اين جوري شد .ماهم بي خيال شديم و موبايل را داديم تا آقاي خاتمي عکس بگيرد.
5- خدا کند قدر تلاشها، رنجها، صداقت ها وصميميت هايي که براي به وجود آمدن انقلاب بزرگ اسلامي با شعار استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي انجام گرفت را بدانيم.